رسته‌ها
حافظ چه می گوید؟
امتیاز دهید
5 / 4
با 83 رای
نویسنده:
درباره:
حافظ
امتیاز دهید
5 / 4
با 83 رای
از سالهاست که شرقشناسان اروپا که افزار سیاستند، ستایشها از حافظ و شعرهای او سروده اند، و این ستایشها که جز از راه سیاست نیست مایه گمراهی انبوهی از ایرانیان گردیده که آنها را راست پنداشته رو بکتاب حافظ آورده اند، و چون گفته های حافظ درهم و پریشان است و یک خواستی از آن فهمیده نمیشود، کسانی خود را به رنج انداخته اند که خواست او را بدانند، و این خود مایه گرفتاری برای بسیاری شده است که خود فریب خورده اند و دیگران را نیز فریب میدهند.
برای چاره کردن بآن گرفتاری و جلو گرفتن از آن رنجهاست که من باین نوشته میپردازم.

کسروی
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
46
آپلود شده توسط:
MTOM
MTOM
1388/06/30
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی حافظ چه می گوید؟

تعداد دیدگاه‌ها:
53
یکی از خلقیات ایرانی‌ها این هست که همینکه در یکی دو رشته‌ به درجات بالا می رسند، فکر می‌کنند در هر مورد دیگری صاحب‌نظرند و برپایه همین اعتقاد در مواردی که تخصص ندارند، اظهار نظرهای غیرمنطقی می‌کنند. کسروی در ادبیات، علوم دینی، تاریخ و... استاد بوده ولی حافظ شناس نبوده، عجیب هم نیست و ایکاش این نقد رو نمی‌کرد.
کسی که در این شاخه ها استاد بوده با کمی تحقیق در باره ی حافظ قطعا صاحب نظری دراین باره هستش. یک حافظ شناس باید تاریخ و سیاست و عرفان بلد باشه که گویا کسروی در این علوم پیشرو بوده.
کسی که در این شاخه ها استاد بوده با کمی تحقیق در باره ی حافظ قطعا صاحب نظری دراین باره هستش. یک حافظ شناس باید تاریخ و سیاست و عرفان بلد باشه که گویا کسروی در این علوم پیشرو بوده.

قضاوت های افرادی چون دکتر شریعتی و کسروی آدمی را به یاد ضرب المثل های عمیق پارسی می اندازند: "یکی بر سر شاخ و دم می برید" و یا "آنکس که نیمه طبیب است خطر جان است" چرا که این افراد متأثر از روحیه حاکم بر عصر خود با کم خردی بنای فرهنگی قوم خود را به باد انتقاد می گیرند. این افراد نمی دانند که دوران افول تمدن های سنتی و قدرت گرفتن تمدن های مادی ناشی از سیر تنزلی معنویت در این جوامع است. بزرگانی چون سعدی و حافظ با حکمت کم نظیر خود قرون بسیاری ایران را زنده نگاه داشتند. کم خردی کسروی و شریعتی از این ام هم هویدا است که سنائی غزنوی, نظامی گنجوی و بسی دیگر از حکیمان را به کلی نادیده انگاشته اند و از درک آنان عاجزند.

پیامِ یکی از کاربران گرامی مرا به یاد آن سخن کودکانه ی برخی انداخت که می گویند «دین و علم» فلان و بهمان هستند، حال آن که دو راه گوناگون داشته و آخشیج یک دیگر نیستند. یعنی همان «مغلطۀ ایجاد تضاد میان دو موضوع متفاوت». کسی به یک زبان شناس نمی گوید چرا آپولو هوا نمی کنی، یا فلان واکسن را برای بهمان بیماری نمی سازی. اگر با تیزنگری بیشتری در این 14 سده نگاهی بیفکنیم، ده ها، بلکه سدها دانشمند در زمینه های گوناگون دانشی چه در ایران و چه در دیگر سرزمین های مسلمان خاورمیانه خواهیم دید. باید دید در آن سده ها چه سامانۀ استوار آموزشی ای بر همبودگاه (جامعه) چیره بوده است که این همه دانشمندان بزرگ به جهان ارزانی داشته است، و امروزه چرا این سامانۀ آموزشی این اندازه پسرفت کرده است. خدمت بزرگی که شیخ اجل در بوستان به زبان پارسی کرده است، بسیار ارجمند و گرانمایه است، دیگر شاهکاری ایشان بماند. به دور از دادمندی است که چنین نگاهی به سخنسرایان این سرزمین داشته باشیم.

این جمله را مرحوم شریعتی در کتاب هبوط در کویر بیان کرده است. عین عباراتش: ((("از سعدی: درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند/جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند.........بهار آمد و شد جهان چون بهشت/به خاک سیه بر، فلک لاله کشت.........خدا مرگت بده که تو شاعر قرن هفتمی؟ قرنی که مغول از شرق و صلیبی ها از غرب، این سرزمین را حمام خون ساخته اند"))). بماند که همین سعدی بابت سرودن قصیده "آسمان را حق بود گر خون بگرید بر زمین/در زوال ملک مستعصم امیرالمومنین" از خواجه نصیر طوسی شلاق خورد. ولی گویا این ماجرا برای مرحوم شریعتی چندان قبول طبع نیفتاده و فضیلتی به حساب نیامد. حال اینکه به فردی که صدها سال پیش درگذشته هم بگویید که "خدا مرگت بدهد" چه معنایی دارد را من نمی دانم. ساده انگاری مسئله پیچیده ای مثل انسان توسط سیاوش عزیز و خوش بینی افراط گونه او نسبت به نوع بشر هم به کنار. ولی تغییری که حافظ در ادبیات فارسی داده یکی این است که ممدوح در شعر او، تبدیل به معشوق می شود. مثلا بیت "نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت/به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد" را در وصف شاه شجاعی سروده که با یک کودتا پدرش را از سلطنت خلع نموده و چشمان او را میل کشیده و بعد به تبعید ابدی فرستاد. سپس علیرغم اینکه خود شاه شجاع حافظ قرآن هم بوده، خلاف نص صریح قرآن کریم با یکی از مادران خود ازدواج می کند! حالا از اینها گذشته دو بحث فنی در باب کتاب مرحوم کسروی در خصوص حافظ به ذهنم رسیده که عرض می کنم. از زمان مطالعه این کتاب سال ها می گذرد و مرحوم کسروی در یکی دو جا مرتکب اشتباه شد. به جملات او بنگریم که یکی در خصوص بیت "سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد/دلبر که در کف او موم است سنگ خارا" است. ((("این شعر از بس چرند است من هیچ نمیدانم چه معنایی بکنم و چه نویسم. سرکش مشو زیرا که اگر سرکش شوی چون شمع از غیرتت بسوزد، دلبر که سنگ خارا در کف او همچو موم است. شما بیندیشید که آیا از این معنایی تواند درآورد؟"))) ایشان "ت" در "غیرتت" را به جای ضمیر مفعولی، ضمیر ملکی تصور کرده و در نتیجه خوانده "از غیرت تو بسوزد" در صورتی که باید خواند " از غیرت، تو را بسوزد". ایراد دوم هم در بیت مردافکن "پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت/آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد" هست. البته نمی توان آن را ایراد نامید و برداشت های مختلفی ارائه شده است. بهتر است گفته شود که قرائت مرحوم کسروی از این بیت زیادی سختگیرانه بوده است. در صورتی که می توان آن را با تفسیر اشاعره از ماجرای عدل و ظلم و حُسن و قبح توجیهات معقولی نمود.
شریعتی خطاب به سعدی می‌گفت : . . . . «خدا مرگت بدهد» که در بحبوحه کشتار مغول می‌سرایی : درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند... ( البته منبع آنرا پیدا نکرده ام ولی شک ندارم در یکی از کتابهای شریعتی خوانده ام . . . )
اما حافظ با آن که گهگاه بر دنیای سربلندی و غرور چشم می‌گشود و سر فرود آوردن در برابر دو جهان را دون شأن رندانة خود می‌دانست، غالباً با ستایش قدرت سیاسی و سجده در آستان شاهان، همة گردن‌کشی‌های خود را از یاد می‌برد و آن همه فخر و غرور را بر خاک می‌ریخت و غلام سر به راه شاه شجاع یا وزیر او می‌شد:
جبین و چهرة حافظ خدا جدا نکناد
زخاک بـارگـه کبـریای شـاه شجاع
به بندگان نظری کن به شکر این نعمت
که من غـلام مطیعـم تو پادشاه مطـاع
.... حافظ شاعر بزرگی است، در تمام دوره‌های ادبیات سنتی ایران یک استثناست. اندیشة او آبشخور دوردست بسیاری از اندیشه‌های شکاک و عاصی امروز و منتقد هوشیار برخی از بی‌رسمی‌ها و ناروایی‌های عصر خویش است. در برابر چیرگی ریا و دروغ آرام نمی‌نشیند، اما با این همه، نهایت اهتمام او چیست؟: «وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید» یا «دو یار زیرک و از بادة کهن دومنی، فراغتی و کتابی و گوشة چمنی» چیزی که اندیشیدن به آن برای شریعتی مانند فرود آمدن یک «عقاب» بر روی گندزار و لجن است! آن کسی که شریعتی را از روی «کویر»، «هبوط» و «گفت و گوهای تنهایی» شناخته باشد، می‌داند که این گونه مشغله‌ها در نگاه او تا چه حد حقیرند! و آن کسی که در شناخت او این سه کتاب را کنار بگذارد، در حقیقت از شریعتی هیچ ندانسته است
شریعتی یک مصلح فرهنگی و اعتقادی است و در نتیجه نوع رویارویی او با بخش اجتماعی ـ سیاسی اندیشه‌های حافظ، پیشاپیش روشن است و بدیهی است که بسیاری از آرای حافظ در زمینه‌های مدیحه‌گویی و بویژه ستایش قدرت سیاسی زمان، از نظر او مردود است. البته شریعتی در هیچ جا، به تفصیل دربارة مدیحه‌گویی حافظ سخن نگفته است. اما هم از شیوة انتقاد او از سنت مدیحه‌گویی در شعر فارسی که به تفصیل در پاره‌ای از آثار او آمده است، و مطابق آن شعر کهن فارسی را به شدت انحطاط آلود می‌داند، و هم با توجه به یک ترکیب پرمعنی که در توصیف دست‌آورد شاعران مدیحه‌گو به کار می‌گیرد، و آن را چند بار در آثار خود تکرار می‌کند، یعنی ترکیب «ادرار شاه شجاع»، می‌توان نوع تلقی او را از مدیحه‌گویی‌های حافظ نیز دریافت. این ترکیب اضافی از دو بخش «ادرار» در معنی« ماهیانه و صله»، و نام ممدوح حافظ «شاه شجاع» ساخته شده است. بخش اول آن از شعر مشهور سعدی «مرا در نظامیه ادرار بود» گرفته شده، اما شریعتی آن را با مفهومی ایهامی به کار می‌برد، تا دستاورد مدیحه‌گویی حافظ را نیز نشان داده باشد. شریعتی، مدیحه‌گویی را موجب کور شدن آگاهی سیاسی در سرزمین خود می‌دانست، و چون در این زمینه وضع خواجة شیراز چندان بهتر از برخی مدیحه‌گویان دوره‌های گذشته نبوده است، با این تعبیر کنایه‌آمیز وضعیت سیاسی او را نیز نشان داده است. با این وصف، شریعتی ـ علی رغم فضای سیاسی‌ـ ایدئولوژیک چیره بر عصر او ـ نه این نقص کار حافظ را دستاویز هیاهو علیه او می‌سازد، و نه بهانة انکار ارزش‌های کار حافظ در زمینه‌های دیگر می‌کند. آزاداندیشی و غنای فکری او موجب آن می‌شد که خود را از این فضای التهاب زده کنار بکشد، و اندیشه و هنر را با عیار ایدئولوژی‌های سیاسی نسنجد. اما در هر صورت نقد مفصل و مبسوطی که شریعتی در برخی از آثار خود بر سنت مدیحه‌گویی نوشته، در کنار تحسین و ستایشی که از ادبیات و هنر هشیاری بخش می‌کند و این هر دو برآمده از تعهد فکری ـ سیاسی شریعتی است، می‌تواند اندیشه‌های حافظ را نیز در زمینة جبرگرایی و مدیحه‌گویی به پرسش و استیضاح بکشد! ((حافظ درنگاه شریعتی - دکتر محمود درگاهی ))
اشتباه بزرگ کسروی ( با تمام احترامی که برای بسیری از عقائد او قائلم ) این بود که متوجه این موضوع بسیار مهم و حیاتی نشد :
جامعه ساخته شده از تک تک انسانهاست و اگر انسان ها انسان باشند همه چیز از علم گرفته تا اقتصاد و سیاست درست می شود . . وقتی مولوی و به خصوص ، حافظ به متظاهران دینی و دکانداران مذهبی تاخته است وقتی سعدی پایه گذار مکتب اخلاقی(‌صداقت و کار و محبت و ایثار و . . . ) میشود ( البته با برخی از نواقص که خاصزمان خودش بوده ) وقتی مولوی یکسره انسان ها را تعقل و تفکر و منطقی بودن و جهان شمولی فرا می خواند . . خوب شما دقت کنید اگر ما طبق نظر حافظ نقاب از چهره متظارهان مذهبی برداریم و طیق گفته سعدی حتی موری را میازاریم و عاشق نوع بنی آدم باشیم و طبق گفته مولوی : منطقی و معقول و خوشیار و زیرک باشیم .. . آیا فکر نمی کنید چنین جامعه ای می تواند یکی از پیشروترین جوامع بشری باشد ؟ افرادی مثل شریعتی انتظار داشته اند که مثلا حافظ و مولوی گروههای چریکی و انقلابی درست کنند !!! هر چند این خل بازی ها متعلق به قرن جدید است ولی فکر نمی کندی حتی قبل از تشکیل حزب و گروه بیاد انسان ها را ساخت ؟ تا انسان انسان نشود اقتصاد و سیاست و علم و هنرره به بیراهه می برد و هدف و نیت حافظ و مولوی و سعدی نیز جز این نبوده است . . . .
پاسخ من :
« ... افرادی مثل شریعتی انتظار داشته اند که مثلا حافظ و مولوی گروههای چریکی و انقلابی درست کنند !!! »
کی و کجا چنین گفته یا نوشته است ؟
تا جایی که می دانم علی شریعتی به در نظرگرفتن موقعیت آفرینندگان آثار توجه داشت :
« برخی از روشن فکران امروز شاه نامه را با ملاک های فکری و روح غالب بر این عصر ارزیابی می کنند و بدان می تازند . این یک شیوه علمی نقد نیست ... هر پدیده ای را باید با بینش و روح همان عصر خویش نگریست و قضاوت کرد . » ( شریعتی ، علی ؛ مجموعه آثار ، ج 27 ، ص 199 )
تحول خود آنان را در نظر می گرفت :
« مردم عادت دارند که هر متفکر یا هنرمندی را یک وجود مجرد و ثابت تصور کنند، در صورتی که هر هنرمند یا متفکر یا فیلسوفی یک انسان است و انسان عبارت است از موجودی که در حال تغییر و دگرگونی است، و در حال طی مراحل مختلف زندگی است، و برای او در هر مرحله از زندگی یک نوع بینش و یک نوع برداشت وجود دارد. این است که وقتی می‌گوییم این شعر از حافظ است، مردم عادت ندارند بپرسند: کدام حافظ؟ و حافظ کی؟ حافظ جوان، حافظ پیر، یا حافظ دورة کمال؟ » ( مجموعه آثار ، ج 17 ، ص 184 و ص 77 )
مشخصاً در مورد حافظ نگاه شریعتی یک سویه نبود ؛ هم « جبرباوری » او را نقد می کرد و هم به خروج او از این دایره :
« وقتی حافظ می‌گوید : "دستی از غیب برون آید و کاری بکند "‌ نشان داده است که از وضع موجود راضی نیست، آنچه را که هست نپذیرفته است، و در جست و جو، یا لااقل در آرزوی تغییر وضع است. » ( مجموعه آثار ، ج 19 ، ص 291 )
کسروی با انتقاد از شاعران خواسته به من و شما یادآور شود دستاورد این همه شاعر در چهارده قرن گذشته برای ایران چه بوده است؟ امروز به چه کارمان می‌آید اشعار ایشان؟ چرا در این مملکت فقط شاعر امام صوفی زاهد عابد عالم ربانی و چنین افرادی ظهور می‌نمایند؟ دریغ از یک دانشمند در تمامی زمینه‌های علمی. چرا ما یک زیست‌شناس برجسته که دنیا او را ارج نهاد نداریم. دستاورد ما در زمینه مهندسی چه بوده است؟ از خیل عظیم اختراعات در یکصد سال اخیر کدامشان را ما بوجود آورده‌ایم؟ حتی یک مورد هم سراغ نداریم همینطور در زمینه موسیقی نقاشی سینما نمایشنامه نویسی و تاتر، نویسندگی داستان در کدام زمینه می‌توانیم ادعا کنیم؟ خدا خیرتان دهد از عالم سعدی و حافظ به امروز آیید و به دغدغه‌های کسروی بنگرید
« کسروی با انتقاد از شاعران خواسته به من و شما یادآور شود دستاورد این همه شاعر در چهارده قرن گذشته برای ایران چه بوده است؟ »
1 ـ از خواست او و مشخصاً این خواست چگونه آگاه شده اید ؟ 2 ـ آیا می خواست « یادآور » شود ؟ یعنی ما می دانیم و از یاد برده ایم ؟ 3 ـ « دستاورد این همه شاعر در چهارده قرن » یعنی فردوسی و مولوی و حافظ و سعدی و ..... ؛ یعنی همه کسانی که گستردگی و غنای فارسی برآیند کنش گاه ایثارگرانه آنان است ؟ چرا چهارده قرن ؟ شاعر برای « ایران » چه « دستاوردی » تواند داشت جز سخن سخته و استوار ، آفرینش معانی ، بازآفرینی میراث ... ؟
« امروز به چه کارمان می‌آید اشعار ایشان؟ »
1 ـ تا کار شما چه باشد ؟! ولی هر کاری داشته باشید ، به عنوان انسان به زبان نیاز دارید ، و شاعران معماران زبان بوده اند و زبان برترین آفریده گونه انسان است . 2 ـ چند زبان سراغ دارید که میراث مکتوب هزار ساله داشته باشد و ریشه های چند هزار ساله اش پیدا باشد ؟ قدر زر فقط زرگر نداند ، و لازم نیست برای درک ارزش زبان و پیشینه آن « زبان شناس و سخن سنج باشیم .
« چرا در این مملکت فقط شاعر امام صوفی زاهد عابد عالم ربانی و چنین افرادی ظهور می‌نمایند؟ دریغ از یک دانشمند در تمامی زمینه‌های علمی. چرا ما یک زیست‌شناس برجسته که دنیا او را ارج نهاد نداریم. دستاورد ما در زمینه مهندسی چه بوده است؟ »
1 ـ « فقط شاعر ... » ؟ پس دیگر برساخته های فرهنگ و تمدن ایران را چه کسانی خلق کرده اند ؟ 2 ـ « فقط » شما چند گروه را شامل می شود : شاعر و صوفی ... ، و حدش معلوم نیست . 3 ـ مگر شاعر و امام و پیشوای فکری و اخلاقی ... بودن ، کار کم ارزشی است و از هر کسی برمی آید ؟! 4 ـ اگر سخن سخن سرایانی چون شاه نامه مانده و بسیاری از آثار منثور علمی برجای نمانده ، به دلیل حضور این آثار در متن جامعه بوده است وگرنه این آثار هم مانند هزاران کتابی که ابن سینا فقط در یک کتابخانه دید ، نابود می شد . 5 ـ « زیست شناس برجسته در دنیا » ! کتاب های تاریخ علم و فن را هر نویسنده ای از زاویه جایگاه ملی خود نوشته است ، کافی است نام « دانشمندان و اختراعات » را ببینید و پی ببرید که نویسنده روس بوده یا انگلیسی یا .... . از این منظر ، تاریخ اندیشه در این جا را خودمان باید بنویسیم ؛ و ما البته جزئی از « دنیا » هستیم !
« از خیل عظیم اختراعات در یکصد سال اخیر کدامشان را ما بوجود آورده‌ایم؟ حتی یک مورد هم سراغ نداریم .... از عالم سعدی و حافظ به امروز آیید »
1 ـ این چه ربطی به شاعران قرون گذشته دارد ؟ آن ها مسئول وادادگی و سست عنصری و تنگ نظری و تقلید کور و نقدستیزی ... ما هستند ؟ 2 ـ به نظر می رسد که نویسنده پیام به رغم همدلی با نگرش انتقادی کسروی به پیشینه فرهنگی ؛ هم چنان در بند مطلق اندیشی سنتی است ؛ گویی یا باید در « عالم سعدی و حافظ » ماند ، یا باید « به امروز آمد » ؛ نه امروز مُلَوَّن است نه دیروز متنوع ؛ و ما نه با جنبه های مختلف زیست جمعی که برخی دیرینه و پایدارند و برخی جدید و نوپدید ؛ بل که با دو عرصه متمایز مواجهیم و باید یا این طرف باشیم ، یا آن طرف .
به هر رو ، گمان می کنم برای بیان و انتقال روشن اندرونه خویش حد اقل باید زبان بیاموزیم ، و در این زمینه به بازخوانی میراث شاعران و سخن ریسان بزرگی چون سعدی و فردوسی نیازمندیم . باید از ریشه رویید .
[quote='siamack2542']هرچند در معلومات و سطح دانش مرحوم کسروی شکی نیست و خودم از دوستداران ایشان هستم اما بهتر بود که در این زمینه وارد نمیشدند و در مورد بزرگانی چون حافظ و خیام که پایه های فرهنگ و زبان و تمدن ما را ساخته اند قلمفرسایی نمیکردند.[/quote] برادر جان اون چرا نباید میگفته من وتو هم می توانیم بگوئیم از برای نمونه آن سعدی که توی باب پنجم گلستانش که باب عشق وجوانی نام داده «حیف از عشق وحیف از نام شریف آن وجوانی» توی باب پنجم داستان مخ زدن قاضی وشکرد نعلبند را که پسر خوش سیمایی بوده به آن وقاحت می آورد ومی گوید ، آورده اند قاضی همدان را با نعلبند پسری دل خوش یود ونعل دلش در آتش طلب روزگاری چند متلهف... خلاصه میکنم با وقاحت تمام داستان شب تا صبح خوابیدن قاضی با شاگرد نعلبند را تعرف می کند کجایش پند واندرز اخلاقی است که ملتی بی سواد ونادان به او می گویند شاعر پند واندرز این کجایش پند واندرز است این آدم صلاحیت پند واندرز دادن به کسی را ندارد چه رسد به یک ملتی بخواهد پند واندرز بدهد .
حافظ چه می گوید؟
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک